میدانستم با اونسبتی داری
داستان ما...
بی خیال دنیاوقانون هاش....
درباره وبلاگ


به نام دوستی. تودنیاطالب سه چیز باش یک گل برای یک روز یک ستاره برای یک شب ویک دوست خوب برای همیشه امیدوارم همیشه لبخندرولباتون جا داشته باشه خوش باشید بااای*

پيوندها
We chat
کاسپین
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داستان ما... و آدرس terabitia.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 33
بازدید دیروز : 25
بازدید هفته : 33
بازدید ماه : 86
بازدید کل : 13992
تعداد مطالب : 20
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
دختر کوچولو *

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
دو شنبه 4 فروردين 1393برچسب:, :: 11:51 AM :: نويسنده : دختر کوچولو *

 کودکی با پای برهنه بر روی برفها   

 
 ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی
 
 نگاه می کرد زنی... در حال عبور او
 
 را دید، او را به داخل فروشگاه برد و 
 
 برایش لباس و کفش خرید و گفت:
 
 مواظب خودت باش کودک پرسید:
 
 ببخشید خانم شما خدا هستید؟
 
 زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط
 
 یکی از بنده های خدا هستم.
 
 کودک گفت:
 
می دانستم با او نسبتی داری!!!
 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: